پشتیبانی شده توسط
مایکل سینگر، مجسمهسازی که از طبیعت به عنوان وسیلهای برای خود استفاده میکرد، در ۷۸ سالگی درگذشت
کار او، در مقیاس فزایندهای، سعی در برجسته کردن و ترمیم تأثیر مداخله انسان بر چشمانداز داشت.
مایکل سینگر، مجسمهسازی که کارش از باتلاقهای بیشسوار و جنگلهای کاج شروع میشد و در مقیاس فزایندهای پیش میرفت، در نهایت خطوط جداکننده هنر، محوطهسازی، معماری و شهرسازی را محو کرد، در ۱۴ مارس در خانهاش در دلری بیچ، فلوریدا درگذشت. او ۷۸ سال داشت.
جیسون برگمن، یکی از شرکای استودیوی آقای سینگر، مرگ را تایید کرد اما دلیلی برای آن ارائه نکرد.
آقای سینگر اغلب به عنوان یک معمار منظره شناخته می شد و در آن زمان به عنوان یک معمار موفق شناخته می شد.
اما در واقع او هنرمندی بود، کسی که رسانه و جاه طلبی خود را با عباراتی گسترده و در عین حال فروتنانه، با کارهایی دید که تلاش می کرد اختلالات بشری در جهان طبیعی را اصلاح کند.
در برخی موارد، مانند باغی که برای یک دفتر سازمان غذا و دارو در خارج از واشنگتن طراحی کرده بود، سازه های بتنی کم شیار را با عناصر آب و علف های بومی ترکیب کرد.
در موارد دیگر، مانند مرکز بازیافت فونیکس که او با هنرمندی Linnea Glatt طراحی کرد، او ساختاری ایجاد کرد که از عموم مردم دعوت میکرد تا نحوه رسیدگی به زبالههای آن را مشاهده کنند و فرآیندی دور از ذهن و دور از ذهن را به تبدیل کند. منبعی برای آموزش و حتی غرور مدنی.
اگرچه او رسماً به عنوان یک نقاش آموزش دید، در اوایل دهه ۱۹۷۰، آقای سینگر به مجسمهسازی روی آورد و قطعات انتزاعی و مبهم معماری را از فولاد و بتن در اتاق زیر شیروانی خود در Lower East Side ساخت.
به زودی پس از نمایشی در سال ۱۹۷۱ در موزه گوگنهایم که او را به عنوان یک ستاره در حال ظهور در صحنه هنری نیویورک معرفی کرد، او شهر را به مقصد مزرعه ای ۱۰۰ هکتاری در جنوب ورمونت ترک کرد. او با الهام گرفتن از بیسهایی که در اطراف تالابهای داراییاش کار میکردند، شروع به خلق آثاری از مواد آلی مانند بامبو، نی و کنده کرد و آنها را در و اطراف همان مکانهای باتلاقی قرار داد.
در یک اثر، «سریال تعادل وضعیت/باتلاق بیشتر»، که در سال ۱۹۷۳ تکمیل شد، او نیم دوجین درخت شوکران افتاده را در میان تکهای از باتلاق چیده است. برای یک ناظر معمولی، ممکن است به نظر برسد که تنه ها به طور طبیعی در جای خود قرار گرفته اند، و تنها پس از توجه به طناب جوت که آقای سینگر برای نگه داشتن آنها در جای خود استفاده می کرد، دخالت او آشکار می شد.
او اغلب با جنبش لند آرت دهه ۱۹۶۰ مرتبط بود، که شاید مشهورترین آن توسط رابرت اسمیتسون“اسکله مارپیچی”، که در سال ۱۹۷۰ تکمیل شد، یک حلقه ۱۵۰۰ فوتی از سنگ و گل که در دریاچه نمک بزرگ در یوتا بیرون آمده بود.
اما در جایی که هنرمندانی مانند آقای اسمیتسون از بولدوزرها و خاکبرها برای ایجاد تغییرات اساسی در چشمانداز استفاده میکردند، آقای سینگر به طبیعت اجازه داد که رهبری را به دست بگیرد. او با انعکاس جنبش نوظهور محیطی در دهه ۱۹۷۰، زمین را به روشهای حداقلی اما شگفتانگیز تغییر داد.
او در سال ۱۹۹۸ به مجله Sculpture گفت: «من میخواستم آثاری خلق کنم که فعالیتهای انسانی مخرب نباشد و در عین حال با محیط طبیعی ارتباط برقرار کند.
قدردانی از یک اثر سینگر مستلزم تعامل عمیق با سایت آن – توپولوژی، گیاهان، آب و هوای آن – بود تا بفهمیم چرا او انتخاب های طراحی خاصی انجام داده است. او ترجیح داد از موادی استفاده کند که در این نزدیکی یافت میشد و به مرور زمان تجزیه میشد و رابطه بین هنر و طبیعت را پیچیدهتر میکرد.
در حالی که بسیاری از کارهای او در دهه ۱۹۷۰ به اندازه کافی کوچک و قابل حمل بود که در یک گالری هنری جای می گرفت، در اوایل دهه ۱۹۸۰ او در حال ایجاد کمیسیون های بزرگ و دائمی خاص سایت بود.
در سال ۱۹۸۰، شهر گرند رپیدز، میش، او را استخدام کرد تا یک اثر هنری برای یک دیوار سیلابی جدید در امتداد ۶۰۰ فوت خاک و زمینهای خاکریز ایجاد کند. هنگامی که او محل را بررسی کرد، متوجه شد که این پروژه شامل کندن درختان بالغ پنبه است. برای نجات آنها، او طرح جدیدی را برای دیوار پیشنهاد کرد، پایین تر و لایه لایه، که درختان و همچنین علف های وحشی محلی را در خود جای داده بود.
مارگی رودیک، معمار منظر که با او در بازسازی کوئینز پلازا در نیویورک کار میکرد، در یک مصاحبه تلفنی گفت: «او به این دلیل معروف بود که چیزهایی را که شما فکر میکنید بسیار عابر پیاده میدانید و آنها را به چیزی زیبا تبدیل میکرد.
رویکرد او به مرکز بازیافت فونیکس مسیر مشابهی را دنبال کرد. این ساختمان در ابتدا برنامه ریزی شده بود که سودمند و با ابهت باشد، با کارهای آقای سینگر و خانم گلات که صرفاً به عنوان یک نقاشی زیبای شناسی اضافه شد.
در عوض، دو ماه برای طراحی مجدد مرکز به طور کامل درخواست کردند. این زوج با ساختمانی کمسرعت و پر نور که مشارکت عمومی را در مرکز خود قرار میدهد، با مجموعهای از گالریها و کلاسهای درس بازگشتند – که همه آنها ۴٫۵ میلیون دلار کمتر از طرح اولیه هزینه داشتند.
منتقد معماری نیویورک تایمز «اثر زیبا نیست هربرت موشام نوشت در مقاله ای در سال ۱۹۹۳ که این پروژه را ستایش می کند. در عوض، هنرمندان به هیبت رسیده اند. مانند گالری ماشینهای بزرگ در نمایشگاه پاریس در سال ۱۸۸۹، این مرکز هاله وحشت مقدس خود را از صنعت استخراج میکند و آن را با سنت چشمانداز آمریکایی بیرحم و والا ترکیب میکند.
مایکل لوئیس سینگر در ۱۲ نوامبر ۱۹۴۵ در منهتن به دنیا آمد و در حومه لانگ آیلند بزرگ شد. پدرش، برنارد، مالک و اداره کننده تعدادی گورستان در نیویورک بود. مادرش، میلدرد (گیمبل) سینگر، خانهدار بود.
از او خواهرش لوئیز استولیتزکی به یادگار مانده است.
پس از فارغ التحصیلی از کورنل در سال ۱۹۶۷ با مدرک لیسانس در هنرهای زیبا، آقای سینگر وارد صحنه هنری منهتن شد و با ریچارد سرا، گوردون ماتا کلارک و دیگر هنرمندانی که در تقاطع مجسمه سازی و معماری کار می کنند.
از آنجایی که او بیشتر به هنر زمین و بررسی رابطه بین انسان و طبیعت علاقه مند شد، متقاعد شد که این رابطه ویرانگر است و باید تجدید نظر شود. از این رو نقل مکان او به ورمونت و شیفتگی او به بیورها است. (او به زندگی در ورمونت ادامه داد، اما یک خانه زمستانی در دلری بیچ داشت.)
من ۱۵ سال را در آن باتلاق ها گذراندم و سعی کردم ارتباط انسان با محیط طبیعی را کشف کنم. او در سال ۲۰۰۴ به تایمز گفت. «چگونه آن را بیان کنیم؟ چگونه به گونهای عمل کنیم که کنترلکننده و مخرب نباشد؟»
حتی زمانی که به سمت پروژههایی با بودجههای چند میلیون دلاری و بازههای زمانی پنجساله حرکت میکرد، این نگرانی همیشگی او برای بقیه دوران حرفهایاش باقی ماند. او معتقد بود چنین پروژه هایی را نمی توان به دست معماران واگذار کرد، بلکه نیازمند بصیرت هنرمندانی مانند او بود.
این طور نیست که ما راه حل ها را داریم. او به مجله Sculpture گفت: گاهی اوقات ما چنین خواهیم کرد، اما مشاهدات، سؤالات و ایده هایی داریم. «به هنرمندی که با مشکلی مواجه میشود، ایدهها و سؤالات جدیدی مطرح میشود. برخی از آنها مضحک خواهند بود، و برخی از آنها احتمالات نادرست را ارائه می دهند.”
خشت برخاسته است خبرنگار تایمز روی میز مرگ است. اطلاعات بیشتر در مورد Clay Risen
تبلیغات